آهنگ نیست از رستاک

از عشق هیچ چیز نمیدانم
چیزی برای آنکه بدانم نیست
چشم های مرگبار زنی زیبا
آرامش بخش زیر زبانم نیست
من تازه عاشقت شده ام اما
از هر چه بر تو رفته خبر دارم
با من بگو که در خطیت
خطی برای آنکه بخوانم نیست
من کل آستان تو را گشتم
دیریست که عمر تو
ای کاش نامه ای به تو انداخته
توقی پیر نامه رسانم نیست
میخواستم سفر کنم و یک شب
دیدم سبک شده چمدان یعنی
با چشمای خودم دیدم
جز خنده ی تو در چمدان نیست
باید که اعتراف کنم انگار
ای آیینه دروغ نمیگفتی
موهای پیر و خسته ی من دیگر
دلتنگ دست های جوانم نیست
ای کاش دستای تو را تنها
ای کاش دست های تو را اینجا
ای کاش دست های تو را اما
پایان جمله ام به توانم نیست